باور به خود
باورها در زندگی ما تأثیری بسیار زیادی دارند؛ تغییر دادن باورها با قوانین عادی و عقلانی و تفکر منطقی بسیار سخت است. داستانی قدیمی دربارهی بیماری روانی، به نقل از آبراهام مازلو آمده است : ((این بیمار غذا نمیخورد و مراقب تندرستی خود نیست و ادعا می کند که سوسک است. روانشناس معالج او، هر کاری از دستش برمیآید برای صحبت با او میکند و از بیمار میپرسد: آیا سوسک ها خوندارند؟ بیمار پاسخ می دهد: البته که سوسکها خون ندارند و اگر خون داشته باشند، تمام فعالیتهای بدن آنها متوقف میشود. روانشناس سپس بیمار را متقاعد میکند تا اجازه دهد زخم کوچکی در دستش ایجاد کند و این قاعده را بررسی کنند که سوسکها خوندارند یا نه. پس از اجازهی بیمار، روانشناس بااحتیاط انگشت بیمار را زخمی میکند، به اندازه ای که خون کافی بیرون بیاید. بیمار وقتیکه خون را میبیند، در کمال تعجب با فریاد می گوید: ایوای! روح من نفرینشده است ..سوسکها خونریزی میکنند!!!
ضرب المثلی معروف میگوید: (( اگر کسی باور داشته باشد که میتواند کاری انجام دهد، حتماً انجام خواهد داد و اگر معتقد باشد که کاری غیرممکن است، هیچ تلاشی نمیتواند او را متقاعد کند که آن کار انجامدادنی است.)) آنچه تأسفآور است، آنی است که بسیاری از بیماران سرطانی و بیماران قلبی و همچنین دکتر و دوستانشان، همان باوری را دارند که در داستان بالاآمده است؛ باورهایی مانند ((حالا دیگر خیلی دیر شده است ))، ((دیگر کاری از دست من برنمیآید))، ((من قربانیام))، ((نوبت من رسیده است)). چنین باورهایی بیماران را از منابع و قدرتهای درونیشان محروم میکنند. باورهای فرد دربارهی خود و دنیای پیرامونش، در اثرپذیری او نقش فراوانی دارند. همهی انسانها باورهایی دارند که مانند منابعی مفید، به آنان خدمت میکنند و باورهای دارند که آنان را محدود میکنند.
قدرت باور، در گروهی آزمایشی از کودکان دقیقاً مشخصشده است؛ این گروه به شکل تصادفی به دو گروه آزمایشی دیگر تقسیم شدند. گروهی را به معلمی سپردند که به او گفته بودند: ((این بچهها نابغهاند)) گروه دیگر را به معلمی سپردند که به او گفته بودند: ((این بچهها از نظر هوشی یادگیریشان مشکل دارد)) بعد از یک سال بچهها دوباره امتحان شدند. نمرهی میانگین گروهی که گفته بودن نابغه هستند، بالاتر از نمرهی میانگین سال پیش آنها بود و نمرهی میانگین گروهی که گفته بودند مشکل یادگیری دارند، بسیار پایینتر از نمرهی میانگین سال پیش آنها بود. باور معلم دربارهی دانش آموزان، بر قدرت یادگیری آنها تأثیر بسیاری گذاشته بود.
در آزمایشی دیگر، با صد بیمار سرطانی باسابقه که بیش از ده سال مبتلا بودند، دربارهی موفقیتشان[در غلبه بر بیماری] مصاحبه کردند. نتیجه نشان میداد روش معالجهی هیچیک بهتر از دیگران نبود. بعضی شیمیدرمانی کرده بودند، برخی دیگر از داروهای معمولی مصرف کرده بودند، عدهای نزد روانشناس رفته بودند و برخی به درمانهای روحانی پرداخته بودند؛ اما برخی هیچ کاری نکرده بودند؛ یگانه مشخصهی اصل این گروه، آن بود که باور داشتند راهی که انتخاب کردند، درست است و موثر خواهد بود.
دمــــــوستین نمونه ای بارز از قدرت باور است، او لکنت زبان داشت اما باور او به اینکه می تواند بهترین سخنران سیاسی یونان شود باعث گردید که تمرینات سختی را انجام دهد و در نهایت بر لکنت خود فائق آمد و سخنرانی های بزرگی برگزار نمود.
نمونه دیگری در اثبات قدرت باور، دویدن یک مایل در چهار دقیقه است که هم محدود کردن باور و هم قدرت بخشی باور را نشان میدهد. قبل از سال 1954، این موضوع که انسان نمیتواند یک مایل را در کمتر از چهار دقیقه بدود و هرگز رکورد ثابت جدیدی به دست نخواهد آمد، باوری عمومی شده بود. تا نُه سال، این رکود ثابت ماند و هیچ دوندهای حتی به آن نزدیک نشد تا اینکه((بنستر)) رکورد چهار دقیقه را شکست. بعد از شش هفته، دوندهای استرالیایی ((لاندی)) رکود بنستر را یک ثانیه کاهش داد. در طول نه سال، بیش از صد دونده در جهان این رکورد را شکستند که زمانی شکستناپذیر بود.
بیتردید، این مثال نشان میدهد باورهای انسان، هوش، تندرستی، ارتباط، خلاقیت و حتی خوشحالی و موفقیتهای شخصی او را شکل میدهند و هدایت میکنند و بر آنها تأثیر می گذارند؛ بنابراین، اگر باورها چنین قدرت نفوذی در زندگی دارند، چگونه میتوان آنها را کنترل کرد، بهجای اینکه آنها انسان را کنترل کنند؟ بسیاری از باورها را در دوران کودکی، قبل از اینکه انسان از تأثیر شگفتانگیزشان بر زندگی چیزی بداند، پدر و مادر، معلمان، مربیان اجتماعی، رسانههای تبلیغاتی و… در ذهن او ثبت کردهاند. این امکان وجود داردکه باورهای کهنه و محدودکننده را بازسازی کرد یا زدود و تغییر داد و بهجای آنها باورهای جدید و نیروبخش جایگزین کرد؛ بهگونهای که باقدرت آنها بتوان از مرز آرزوها گذشت.
مهارتهای زندگی را کلیک کنید